ترسيم چرخه ي عدالت در شاهنامه
ترسيم چرخه ي عدالت در شاهنامه
ادبيات ايران زمين، چه شعر و چه نثر، بخش مهمي از تاريخ، فرهنگ و انديشه ي جامعه را بازگو مي نمايد. شاهنامه ي فردوسي، يکي از منظومه هاي ادبي ايران و جهان مي باشد که انديشه ي سياسي در ايران باستان و الگو شاهي آرماني را جست و جو مي کند. يکي از مؤلفه هاي بسيار مهم در آن، عدل و داد است که در نظام سياسي مطلوب، تحقق مي يابد. با نگاهي به چرخه ي عدالت که به سنت ايراني برمي گردد ارتباط بين مؤلفه هاي اين چرخه در شاهنامه، مشهود است که با ترسيم آن و برقراري ارتباط بين مفاهيم در شاهنامه، بخشي از انديشه هاي سياسي موجود در شاهنامه بررسي مي گردد.
مقدمه
شهرياري نيک: شهرياري نيک فردوسي به صورت آرمان دست نايافتني نيست. نمونه هاي آن را به خوبي شرح مي دهد. قلمرو اين نظام در سرزمين روشني که در شاهنامه، ايران، قلمرو نيکي است، قرار دارد.
در شاهنامه، هر کس نمي تواند صاحب قدرت شود، بلکه بايد ويژگي هاي خاصي داشته باشد. فردوسي، چهار خصيصه را بر مي شمرد: برخورداري از نژاد شاهان، هنر، گوهر و خرد. فردي که داراي نژاد شاهان و گوهرشاهي باشد، بايد صفات نيک را دريافت و از صفات رذيله دوري نمايد. صفات نيک بايد در وجودش نهادينه و ملکه گردد. تمرين و ممارست در اين راه، ذيل عنوان هنر شهريار بررسي مي گردد. شهريار بايد هم به لحاظ جسماني داراي قدرت و توان زيادي باشد، شمشيرزني، تيراندازي و هنرهاي رزمي را خوب بداند و هم به فضايل اخلاقي و روان شهريار چون از بدي پالوده گشت و اين صفات را در خويش پرورش داد، آن گاه روان وي روشن مي گردد. شادي و خرسندي به سراغش مي آيد و فروغ ايزدي که همان فرّه ايزدي است، بر آن مي تابد. جامعه اي که حاکمش اين گونه است، آباد، امن و زيبا خواهد بود. اگر شهريار، يکي از صفات را از دست دهد، صلاحيتش زير سؤال مي رود و خود به خود عزل خواهد شد.
شهرياري بد: اين نوع نظام، در برابر نظام سياسي مطلوب، قد علم مي کند و بر پايه ي
دروغ/ دروگ استوار است که شامل تمام رذايل اخلاقي مي باشد. بر پايه ي دروگ، جامعه اي ترسيم مي شود که در وضعيت بحراني و نابساماني قرار دارد و اين شرايط، فقط در سايه ي يک شهريار بد، قابل تحقق است.
در واقع، بحران و نابساماني درون شهريار بد، بر اثر صفات ناپسنديده به جامعه منتقل مي گردد. بدمنشي، نابخردي، آزمندي، خشم، خودکامگي از ويژگي هاي دروني اين شهرياران مي باشد. در نتيجه ي اين گونه رفتارها ويراني، ناامني، تباهي و غارت رخ مي دهد.
سرزمين شهريار بد، سرزمين تيرگي و قلمرو اهريمن است و در شاهنامه، توران نام دارد. فردوسي، ده صفت را با عنوان ده ديو بر مي شمرد. آز، نياز، رشک، ننگ، کين، خشم، سخن چيني، دورويي، ناپاک ديني، (بي دانشي) و ناسپاسي. وقتي روان انسان در دست اينان باشد، روشني و فروغ مي ميرد و انسان در ظلمات گم مي شود. تأسيس شهرياري بد در شاهنامه، به زمان فريدون برمي گردد. فريدون، جهان را به سه بخش و بين پسران خود سلم، تور و ايرج تقسيم کرد. سلم و تور بر ايرج رشک بردند و به جنگ با ايرج برخاستند و درون آنان در آز و طمع غرق گشت و او را کشتند. بدين ترتيب در اثر آتش رشک و آز به بدي گراييدند و قلمرو خود را در تاريکي و ظلمت فرو بدند. روان تاريک، جايگاه اهريمن است و غم و اندوه در آن جاي دارد.
خداوند در برابر اين صفات يا ديوان، سلاح خرد را در اختيار انسان قرار داده تا دست آنان را از روان خود کوتاه گرداند و راهنماي جانش باشد. شهريار نيک در اثر روان پاک خود، از اين سلاح برخوردار است. واژه ي عدل و داد، يکي از واژگان کليدي در شاهنامه و مهم ترين صفت شهريار نيک مي باشد که شامل تمام صفات ديگر نيز مي شود. به منظور بيان و بررسي اين واژه، درصدد هستيم که آن را با ترسيم چرخه ي عدالت تشريح نماييم.
ترسيم چرخه ي عدالت در شاهنامه
راه حل وي براي فرار از زوال دولت ها، افتادن در چرخه ي عدالت مي باشد. ابن خلدون در
مباحث خود، عمران را به شدت تابع قدرت مي داند؛ به همين دليل به جاي زوال، راه حلي براي بقاء و توسعه ي عمران ترسيم مي کند و اين چرخه را به سنت ايراني ارجاع مي دهد. (1)
چرخه ي عدالت بدين سان طرح مي گردد:
جهان، بوستاني است که ديوار آن، دولت است و دولت، قدرتي است که بدان، دستور يا سنت زنده مي شود و دستور، سياستي است که سلطنت، آن را اجرا مي کند و سلطنت، آييني است که سپاه، آن را ياري مي دهد و سپاه، ياراني باشند که ثروت، آنها را تضمين مي کند و ثروت، روزي اي است که رعيت، آن را فراهم مي آورد و رعيت، بندگاني باشند که داد، آنها را نگه مي دارد و داد بايد در ميان همه ي مردم اجرا شود و قوام جهان بدانست و جهان، بوستاني است ... پس دايره آغاز مي شود ... . (2)
شاهنامه، کتابي است که درباره ي فرهنگ، شيوه ي حکومتداري و تاريخ ايران باستان به نگارش درآمده است و دغدغه ي اصلي آن حکومت عادلانه مي باشد. به نظر مي رسد رگه هاي اين نظريه در شاهنامه يافت مي شود و در صدديم تا تصويري از نظريه ي چرخه ي عدالت را در اين اثر مهم، جست و جو کنيم.
دولت - نگهدارنده ي سامان جهان
انديشه ي سياسي پادشاهي بر دسته اي از باورها و اعتقادات استوار بود که در مجموع، جهان بيني ايرانيان را تشکيل مي داد. نهاد شهرياري، نهادي مقدس در راستاي راستي و وهومنه (انديشه ي نيک) بود. هر کس نمي توانست شاه باشد. شهريار بايد ويژگي هايي داشته باشد. در اين نظام، تقسيمات اجتماعي به دقت رعايت مي شود. هر کس، جايگاه خاص خود را دارد. عدول از اين جايگاه و شأن، داد را در جامعه زير سؤال مي برد.
فردوسي در داستاني، اهميت اين امر را بيان مي کند؛ امري که مهان، شأن خود را داشته و کهان به کار خويش مشغول باشند.
بهرام گور در دو سال پياپي در يک روستا، حضور يافت، در سال اول روستا را آباد و در سال دوّم آن را ويران ديد دليلش را از روزبه، موبد خويش جويا شد.
بدو گفت موبد که از يک سخن
بپاي آمد اين شارستان کهن
همان از يک انديشه آباد شد
دل شاه ايران ازين شاد شد
مرا شاه فرمود کاين سبز جاي
بدينار گنج اند آور بپاي
بترسيدم از کردگار جهان
نکوهيدن از کهتران و مهان
بديدم چو يک دل دو انديشه کرد
زهر دو برآورد ناگاه گرد
همان چون به يک شهر دو کدخداي
بود بوم ايشان نماند بجاي
چو مهتر يکي گشت شد راي راست
بيفزود خوبي و کژي بکاست
وجود پادشاه، ضروري است و اين ضرورت در قالب داستاني بيان شد. در شاهنامه از لزوم وجود شهريار در بدو امر صحبت مي شود. تا اين حد، کافي نيست و فردوسي، شرايطي را ذکر مي کند. اين درست است که اگر شهريار نباشد، کارها معطل، بي نظمي و بي ساماني همه جا حکمفرما مي شود و لکن شروط ديگري نيز بر اين نظم اثر مي گذارد. اين که شهريار شاهنامه بايد به کليه ي صفات حسنه و فضايل اخلاقي آراسته گردد؛ در غير اين صورت، همچنين نابساماني، قتل و غارت ديده خواهد شد. حال به لوازم اقتدار دولت مي پردازيم. شاه يا دولت به وسيله ي دو چيز فرمانروايي مي کند و اين دو چيز از شاهي جدا ناپذيرند. نخست: دستور؛ دوم: سلطنت.
الف) دستور
در انديشه هاي اسلامي بر شريعت تکيه مي گردد. در شاهنامه که تاريخ و فرهنگ ايران باستان را بيان مي کند، دستور قانون اشا مي باشد. آموزه هاي ديني نيز براي روشن تر کردن و اجراي اشا آمده است. خداوند براي سامان بخشي کيهان، اشا (3) يا راستي را وضع نمود و بر اساس اين قانون، شاه را آفريد. اين قانون بر همه چيز، حتّي رشد گياهان، حاکم است. خروج از اين قانون، افتادن در ورطه ي ظلمات، در دام اهريمن در سرزمين تيرگي و دروغ مي باشد. ويژگي هاي شهريار نيک را برشمرديم و ديديم چگونه شهريار بايد در تزکيه ي نفس خويش بکوشد و تأثير آن را در نظام سياسي ملاحظه کرديم. اين تلاش و مراقبت به شهريار کمک مي کند تا قانون راستي را بشناسد و بدان عمل نمايد. خداوند نيز در اين جهت به وي ياري مي رساند. وضع قوانين بشري نيز بايد در راستاي اشا صورت بگيرد. هر گونه تخطي از اين قانون، عواقب جبران ناپذيري در پي خواهد داشت.
ب) سلطنت
همي گفت هر کس که راند سپاه
خرد بايد و مردي و دستگاه (4)
سلطنت، بخش اجرايي دستور است. وقتي اشا کشف شد، قانون، وضع مي گردد و بر اساس آن، شاه فرمان مي دهد و سلطنت، آن را اجرا مي کند. البته در شاهنامه به طور کامل، بخش اجرايي را از ديگر ارکان دولت تفکيک نکرده است. سلطنت، همان سازمان حکومت است. هسته ي مرکزي، شهريار است و ديگران در حول آن قرار دارند که موبدان، بخردان، دبيران و سپاهيان را شامل مي شود و همه ي دستورات و فرمانها زير نظر مستقيم شاه صورت مي گيرد. در ذيل به برخي از عناصر سلطنت اشاره مي کنيم.
1. شوراي موبدان، بخردان و ستاره شناسان
شاه در مواقع حساس، شورايي تشکيل مي داد. شورايي از موبدان، بخردان و ستاره شناسان به عنوان رايزنان خردمند در امر تصميم گيري در کنار شهريار حضور داشتند و وي را ياري مي کردند. يک نمونه از تصميمات را بيان مي نماييم.
يکي از دغدغه هاي دولتمردان، اين بود که از ترکيب نژاد خوب و نژاد بد، گوهر خوب و گوهر بد، جلوگيري کنند. زال، فرزند سام نريمان که در کودکي به دليل آن که سپيدموي بود، مورد بي مهري پدر قرار گرفت. در کوه، رها شد و سيمرغ، طفل را پرورش داد تا يلي سترگ گشت. پدر متوجه بي رحمي خود شد و زال را بازيافت. بعد از مدتي زال به رودابه، دختر مهراب کابلي - که نسبش از طرف مادرش، سيندخت به ضحاک مي رسيد - عشق ورزيد. وقتي خبر اين علاقه به منوچهر رسيد، گفت:
چو ايران ز چنگال شير و پلنگ
برون آوريدم براي و بجنگ
فريدون ز ضحاک گيتي بشست
بترسم که آيد از آن تخم رست
منوچهر، پريشان گشت و ترسيد که از زال و رودابه، ضحاکي ديگر تولد يابد. سام را به
جنگ مهراب فرستاد. زال از اين اطلاع يافت و به نزد پدر رفت و به وي بي مهري گذشته را يادآورد و تهديد نمود. سام، عشق پسرش را درک کرد و دلش به رحم آمد، نامه اي به منوچهر نوشت و مراتب را به اطلاع رساند. منوچهر با موبدان و ردان به شور نشست.
بفرمود تا موبدان و ردان
ستاره شناسان و هم بخردان
کند انجمن پيش تخت بلند
بکار سپهري پژوهش کنند
زبان برگشادند بر شهريار
که کرديم با چرخ گردان شمار
چنين آمد از داد اختر پديد
که اين آب روشن بخواهد دويد
از اين دخت مهراب و از پور سام
گوي پرمنش زايد و نيکنام
بود زندگانيش بسيار مر
همش زور باشد هم آيين و فر
در نهايت، شهريار با اين وصلت، موافقت نمود و ترس وي از آسيب به نظام شاهنشاهي برطرف شد.
2. نظارت شهريار بر امور
در شاهنامه، شهريار، مسئول است. نيک و بد کارها به وي برمي گردد. (5) از اين رو بر اجراي همه ي کارها نظارت دارد. از آرا و نظر خردمندان بهره مي جويد و کارداران و نزديکان خود را از خردمندان برمي گزيند. برخي از داستان هايي که آمده، نشان مي دهد شهريار به طور ناشناس، وارد دهي مي شود و يا با ديدن ويرانه به پرس و جو مي پردازد. وي معتقد است خداوند کسي را که باعث بيداد است، مؤاخذه خواهد کرد. پس بايد همه ي امور در راستاي داد و بخشش باشد و دست اندرکاران نيز به شايستگي انجام وظايف کنند. قبل از پرداختن به نظارت شهريار، برخي از ويژگي هاي کارداران شاه را بيان مي کنيم.
سپهبد که مردم فروشد به زر
نيابد بدين بارگه برگذر
کسي را کند ارج اين بارگاه
که با داد و مهرست و با رسم و راه
چو بيدار دل کارداران من
بديوان موبد شدند انجمن
پديد آيد از گفت يک تن دروغ
از آن پس نگيرد بر ما فروغ
به بيدادگر بر مرا مهر نيست
پلنگ و جفا پيشه مردم يکيست
هر آن کس او راه يزدان بجست
به آب خرد جان تيره بشست
بدين بارگاهش بلندي بود
بر موبدان ارجمندي بود (6)
سپاهيان از بازوهاي اجرايي شهريار در اعمال داد مي باشند. دولت به سپاه براي دفاع از تماميت ارضي و حفاظت سلطنت نياز دارد. (7) تعبير فردوسي، اين است که سپاه چون ديواري است که سرزمين را در برابر هجوم دشمنان حفظ مي کند. زيبايي سرزمين به استحکام اين ديوار بستگي دارد. اگر ديوار بشکند همه چيز غارت خواهد شد.
که ايران چو باغيست خرم بهار
شکفته هميشه گل کامگار
سپاه و سليحست ديوار اوي
چه باغ و چه دشت و چه دريا چه راغ
نگر تا تو ديوار او نفگني
دل و پشت ايرانيان نشکني
کز آن پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کين آختن (8)
سپاه - نگه دارنده ي سلطنت
زمين و زمان خاک پاي تو باد
همان تخت پيروزه جاي تو باد
چو شستي به شمشير هندي زمين
به آرام بنشين و رامش گزين
از اين پس همه نوبت ماست رزم
ترا جاي تخت است و بگماز و بزم
با توجه به اين ابيات به وضوح مي توان بين نقش و پايگاه جهان پهلواني و شهرياري، تمايز و تفکيک قائل شد. فردوسي به همياري اين دو نهاد در شاهنامه، بسيار مي پردازد. از زمانه ي رستم به بعد، شاهنامه، کارکردهاي موازي شاهي و جهان پهلواني در قالب شهرياري را به ويژه در بخش هاي اسطوره اي - پهلواني بيان مي کند. براي روشن شدن اين نکته
بين رفتار زال و رستم با کاوس، مقايسه اي انجام مي دهيم. زال در داستان رفتن کاوس به مازندران در برابر خودکامگي کاوس تسليم مي شود و مي گويد تصميم گيري با توست و ما فقط مجري هستيم.
چو از شاه بشنيد زال اين سخن
نديد ايچ پيدا سرش را ز بن
بدو گفت شاهي و ما بنده ايم
به دلسوزگي با تو گوينده ايم
اگر دادگويي همي يا ستم
به رأي تو بايد زدن گام و دم
در حالي که رستم در چنين موقعيت هايي، نظرش را با صراحت بيان مي دارد. پذيرش جنگ با شاه مازندران پس از آزاد کردن کاوس و ديگر سران از بند ديو سپيد نيز دليل ديگري بر موقعيت جهان پهلواني رستم در محوري موازي قدرت شاه در قالب دستگاه شهرياري است. رستم به مصلحت شهرياري ايران مي بيند که شاه مازندران، خراجگزار ايران شود و چون شاه مازندران از اين کار سرباز زد، رستم، کاوس را به جنگ با وي تشويق مي کند و خود در آن جنگ شرکت مي جويد.
مي توان عناصر سازنده ي جهان پهلواني در ارتباط با شهرياري را به شرح ذيل خلاصه کرد:
الف) گفتيم در نظام شهرياري، پايگاه پهلواني از پايگاه پادشاهي جداست. اين جدايي از ديد جهان پهلواني، امري مشروع است. با همه ي لياقت هايي که دارد، خود را در خور پادشاهي نمي بيند.
حتّي افراسياب، پادشاه سرزمين توران مي داند که پايگاه جهان پهلوانان از پايگاه شاه جداست. در مورد هدايايي که براي رستم مي برند دستور مي دهد:
به نزديک او همچنين خواسته
ببر تا شود کار پيراسته
جز از تخت زرين، که او شاه نيست
تن پهلوان از درگاه نيست
ب) جهان پهلوان، مدافع کشور در برابر تجاوز بيگانگان و آزمندان داخلي مي باشد و شاه، تکيه گاهي جز جهان پهلوانان ندارد.
سرنوشت کشور، بستگي به پيروزي يا شکست وي دارد.
ج) جهان پهلوان در برابر شاه خودکامه، نوکر چشم و گوش بسته نيست. جايي که لازم است به تندي حرف مي زند و نظرش را مطرح مي نمايد. گودرز، خودسري هاي کاوس، شاه ايران را گوشزد مي کند و مي گويد:
بدو گفت گودرز بيمارستان
ترا جاي زيباتر از شارستان
به دشمن دهي هر زمان جاي خويش
نگويي به کس بيهده راي خويش
سه بارت چنين رنج و سختي فتاد
سرت ز آزمايش نگشت اوستاد
کشيدي سپه را به مازندران
نگر تا چه سختي رسيد اندر آن
دگر باره مهمان دشمن شدي
صنم بودي او را برهمن شدي
به گيتي جز از پاک يزدان نماند
که منشور شمشير تو برنخواند
شمّه اي از وظايف و کارکرد پهلوانان بر شمرديم. پهلوانان در رأس سپاه قرار دارند. گفتيم که تکيه گاه دولت، پهلوانان و سپاه هستند و شاه براي حفاظت از سلطنت و شهرياري به آنان نياز مبرم دارد.
بر اساس چرخه ي عدالت، دولت بايد، اين گروه بي شمار را از لحاظ مالي و ثروت تأمين کند؛ زيرا عدم تأمين، ضربات جبران ناپذيري بر پيکره ي دولت وارد مي کند و ريشه ي ظلمي ديگر را به کشور و رعيت پي مي افکند.
در شاهنامه، شهرياران، توجه خاصي به اين مهم داشته و همواره سعي مي کردند که پشتوانه ي دولت، پهلوانان را براي حفظ سلطنت نگه دارند.
بيابد در پادشاهي سپاه
سپاهي در گنج دارد نگاه
اگر گنجت آباد داري بداد
توازگنج شاد و سپاه از تو شاد (10)
همان طور که بيان شد، يکي از وظايف سپاه، دفاع از سرزمين و قلمرو شهرياري است و هر چند فردوسي جنگ را مذموم مي داند و لکن جنگ بين خير و شر در شاهنامه، جاري و مطرح مي شود. بنابراين، جنگ، اجتناب ناپذير است و براي اين امر، شهرياران، تعداد بي شماري از افراد پرهنر (از لحاظ داشتن روحيه و هنر رزم) شناسايي و به خدمت مي گرفتند و اينان در رکاب شهريار بودند و از روزيخواران محسوب مي شدند.
سپه را بيارايد از گنج خويش
سوي بد سگال افکند رنج (11)
برآمد برين روزگاري دراز
بسيم و زر آمد سپه را نياز
سپهدار روزيدهان را بخواند
وزان جنگ چندي سخنها براند
که اين کار با رنج بسيار گشت
به آب و بکنده نشايد گذشت
سپه را درم بايد و دستگاه
همان اسب و خفتان و رومي کلاه
سوي گنج رفتند روزيدهان
دبيران و گنجور شاه جهان (12)
دولت به ثروت، نيازمند است. ثروت به عمران و آبادگري دولت به طور مستقيم ربط دارد. سرزمين آباد، دولت ثروت مند را در پي خواهد داشت. به همين دليل، شهرياران به آباداني اهميت مي دادند و سرزميني، آباد است که در آن جا عدل و داد، حاکم باشد. پس مي توان نتيجه گرفت در سرزميني که بيداد، حاکم است، آباداني وجود ندارد و در نتيجه، ثروتي حاصل نمي شود.
به هر حال گفتيم که در صورت خالي بودن خزانه، سپاه، دوام نمي يابد و زيردستان، شهريار بي درم را زير سؤال مي برند.
هم آرايش پادشاهي بود
جهان بي درم در تباهي بود
شود بي درم شاه بيدادگر
تهيدست را نيست هوش و هنر
ببخشش نباشد ورا دستگاه
بزرگان فسوسيش خوانند شاه
چو بي گنج باشي نپايد سپاه
ترا زيردستان نخوانند شاه (13)
ديديم که قوام سپاه به ثروت است. حال، اين ثروت از چه راهي به دست مي آيد؟ در نظام هاي سياسي، يکي از منابع درآمد، گرفتن خراج و ماليات است. برخي از هزينه هاي دولت را پوشش مي دهد. يکي از مصارفي که براي خراج مي توان نام برد، تأمين نيازهاي سپاهيان است.
ز دهقان نخواهم جز از سي يکي
درم تا بلشکر دهم اندکي
ز ده يک که من بستدم پيش از اين
ز باژ آنچ کم بود گر بيش از اين
همي از پي سود بردم به کار
بدر داشتن لشگر بي شمار
بزرگي شما جستم و ايمني
نهان کردن کيش آهرمني (14)
پس دولت، گنج خود را از طريق خراج، تأمين مي کند. بخش عمده ي مصرف، از آن سپاه مي باشد و خراج را از رعيت مي ستاند. ارتباط منطقي که مي توان برقرار کرد، بدين گونه
است: سپاه به ثروت، وابسته و ثروت از رعيت به دست مي آيد.
رعيت - توليد کننده ي ثروت
افراد جامعه به لحاظ شرافت و شأن اجتماعي به مهتر و کهتر تقسيم مي شوند و شهريار، مهتر مهتران است. در اين نگاه، در نظام اجتماعي، هر طبقه به حرفه ي مخصوص خود مي پردازد؛ مثلاً يک کشاورز نمي تواند مرد جنگي باشد.
شاه به وسيله ي لشکر و سپاه از سرزمين، سلطنت و رعيت، حمايت و محافظت مي نمايد و امنيت را برقرار مي کند. در برابر اين خدمت شهريار، رعيت دو وظيفه بر عهده دارد: پرداخت خراج و اطاعت از شهريار.
الف) خراج
شاه با گرفتن خراج، هزينه هاي ناشي از محافظت و برقراري امنيت را مي پردازد و بخش ديگر آن، صرف عمران و آباداني مي گردد.
تا پيش از انوشيروان، بهره، سه يک يا چهار يک بود که از آن شاه بود که قباد، اين بهره را ده يک کرد. انوشيروان، خراج ده يک را هم بخشيد. وي با عنايت به نظر انجمني از موبدان و بخردان در نامه اي به کارداران خويش مي نويسد:
نهاديم بر روي گيتي خراج
درخت گزيت از پي تخت عاج
کس کو برين يک درم بگذر
ببيداد بر يک نفس بشمرد
بيزدان که او داد ديهيم و فرّ
که من خود ميانش ببرم به ار
بجايي که باشد زيان ملخ
وگر تف خورشيد تابد بشخ
دگر تف باد سپهر بلند
بدان کشتمندان رساند گزند
همان گر نبارد بنوروز نم
زخشکي شود دشت و خرم دژم
مخواهيد باژ اندرون بوم و رست
که ابر بهاران به باران نشست
ز تخم پراگنده و مزد رنج
ببخشيد کارندگان را ز گنج (16)
ب) اطاعت از شهريار
پيروي و اطاعت، از جمله وظايفي است که رعيت در قبال شهريار دارد. براي اين که حکومت پابرجا باشد و با اقتدار از خود دفاع کند، بايد دستوراتش بر زمين نماند. اگر شهريار دادگر، فرماني بدهد و زيردستان، اطاعت نکنند، خود را در رنج و سختي مي اندازند؛ زيرا حکم شهريار، بر اساس عدل و داد است و در صورت پيروي نکردن، دادي که نگه دارنده ي رعيت مي باشد، رعايت نمي گردد و بيداد، رواج مي يابد.
همان زير دستي که فرمان شاه
برنج و بکوشش ندارد نگاه
بود زندگانيش با درد و رنج
نگردد کهن در سراي سپنج (17)
يکي از آفت هايي که براي نظام سياسي مي توان نام برد، اين است که مردم از فرمان حاکم، اطاعت نکنند. البته قابل ذکر است که در اين صورت، روابط ملوک و رعيتي به هم نمي خورد. شهريار با کساني که از امر وي سرپيچي کنند، به شدت برخورد مي کند، ولي افرادي که مطيع باشند، بايد به گونه اي با آنان رفتار شود که سختي نبينند و از داد، بهره مند گردند.
چو با مردم زفت زفتي کنيم
همي با خردمند جفتي کنيم
هر انکس که با ما نسازند گرم
بدي پيش از آن بيند او کز پدرم
هر آن کس که فرمان ما برگزيد
غم و درد و رنجش نبايد کشيد (18)
گنج شاه از خراجي که رعيت مي پردازند، تأمين مي شود. براي داشتن مال و پرداخت خراج، نياز به داد، هست. در سايه ي داد، زمين ها سرسبز و آباد مي گردد.
داد
دادگر، نهادينه شده و وي را همراهي کنند، صفاتي مانند شرم، قدرداني، بردباري، خردمندي وقتي در کسي جمع شد، وي دادگر مي گردد. شهريار از همان کودکي، آموزش مي بيند تا تهذيب نفس يابد. حال به مفهوم و رابطه ي آن با جامعه ي انساني مي پردازيم.
در شاهنامه، بنياد شاهي بر داد، استوار است:
جهاندار شاهي ز داد آفريد
دگر از هنر و ز نژاد آفريد
بدان کس دهد کو سزاوارتر
خرد دارتر هم بي آزارتر (19)
در انديشه ي ايران باستان، مفهوم داد به مفهوم اشا يا راستي، بسيار نزديک است. داد، قانوني است که بايد مورد شناسايي قرار گيرد و اجرا گردد. به کسي که اين قاعده را اجرا مي کند، دادگر مي گويند و کسي مي تواند داد را شناخته و عملي نمايد که دادگر باشد و داد در تمام وجود، زندگي شخصي و سياسي اجتماعي وي نفوذ کرده و ملکه ي ذهن و رفتار وي گردد و اين، همان مرحله ي آغازين دادگري است. در شاهنامه، بيان مي شود که انسان بايد ابتدا در وجود و تن خويش، داد را برقرار سازد. همان طور که مي دانيم در وجود انسان نيز جنگ و کشمکش سختي بين نيروهاي خير و شر، برقرار است. «داد تن دادن» تلاش براي پيروزي در اين کشمکش و آراسته شدن به صفات نيک انساني است.
چو داد تن خويشتن داد مرد
چنان دان که پيروز شد در نبرد
پرهيز و اجتناب از آلودگي و گناه، صفحه ي روان را روشن مي گرداند.
دگر دادن دادن تن خويش را
نگه داشتن دامن خويش را
اين امر براي پادشاه، ضروري است؛ زيرا براي برقراري داد، ابتدا بايد از خويش شروع کند. البته اگر در اين مرحله، پيروز و در حکومتداري خويش و برقراري عدل و داد بين مردمان نيز موفق گردد، در اين صورت وي انسان کاملي است.
چنين داد پاسخ که داد و خرد
تن پادشا را همي پرورد
اگر دادگر چند بي کس بود
و را پاسبان راستي بس بود
عدل و داد از واژگان پيچيده اي است که توجه بسياري از انديشمدان را به خود جلب کرده است. انسان، هميشه در برابر مفاهيم مشوّش بوده و هست. چگونه مي توان داد را در زندگي سياسي - اجتماعي پياده نمود؟ جوامع در اين جست و جو، موفقيت چنداني کسب نکرده اند. با مطالعه ي اشعار فردوسي، متوجه مي شويم که نگاه خاصي به عدل و داد، وجود
دارد و نمونه هاي عملي، آن را به روشني نشان داده است.
الف) داد، قرار گرفتن هر کس و هر چيز در جاي خودش است.
جهت پردازش قاعده اي در اين خصوص، بهتر است به مهتر مهتران بپردازيم.
شهريار، اولين مرحله ي اجراي داد؛ کسي که در رأس امور قرار مي گيرد، ويژگي هايي دارد. در شاهنامه، هر کسي نمي تواند شهريار گردد. اگر خصيصه هاي مورد نظر در کسي جمع گردد، شاهد شهرياري دادگر هستيم و الّا اساس جامعه بر بيداد و ظلم، استوار است. «از کوزه همان تراود که در اوست». در شاهنامه، بارها مي بينيم که تخت شاه، بي شهريار مانده و اطرافيان در پي يافتن فردي هستند که بهره ي شاهي داشته باشد و به جست و جوي فرد با نژاده ي هنرمند مي گشتند.
در شاهنامه، قانون «هر کسي را بهر کاري ساختند»، رعايت مي گردد. در اين کتاب عظيم، به طور مداوم به اين مسائل برمي خوريم که سزاوار هر کسي، کاري وجود دارد و بايد به همان بپردازد. سپاهي، گرزدار و ديگري کارورز. اگر چنين نکند، زمين، پرآشوب، و عدل و داد، خدشه دار مي گردد. البته هيچ گاه حرفه هايي مانند کشاورزي و صنعتگري را تحقير نمي کند؛ چه آن که شغل هاي مهمي محسوب مي شوند؛ زيرا اينان محل درآمد دولت هستند. در شاهنامه، يک نوع تقسيم کار وجود دارد و هر شغلي، خصلت و اخلاق خود را ايجاد مي کند. جنگ، دفاع، حکومتداري و دبيري، هر کدام جداگانه خلق و خوي خاص خود را مي طلبد و از حساسيت بيشتري برخوردارند؛ از اين جهت که بايد از سرزمين و سلطنت در برابر اهريمن و دشمنان محافظت نمايند.
يکي از معروف ترين داستان ها در اين باب، تقاضاي مرد کفش فروش از انوشيروان عادل است که فرزندش را به فرهنگيان (معلمان) بسپارد تا دبيري آموزد. انوشيروان، درخواست وي را رد مي کند.
چو بازارگان بچه گردد دبير
هنرمند و با دانش و يادگير
چو فرزند ما برنشيند به تخت
دبيري ببايدش پيروز بخت
هنر بايد از مرد موزه فروش
بدين کار ديگر تو با من مکوش
بدست خردمند و مرد نژاد
نماند به جز حسرت و سردباد
شود پيش او خوار مردم شناس
چو پاسخ دهد زو پذيرد سپاس
بما بر پس از مرگ نفرين بود
چو آيين اين روزگار اين بود
انوشيروان بر آنست تا شأن و منزلت طبقات حفظ گردد تا شهريار، دبير و يا کارداني، شأن بالا داشته باشد. شايد اين عمل انوشيروان با نگاه امروز، عملي ظالمانه است؛ از اين رو در زمان خودش، برخلاف اين نظر، بيداد مي نمود.
ب) داد، ميانه روي است
ز کار زمانه ميانه گزين
چو خواهي که يابي بداد آفرين (20)
افراط و تفريط، انسان را به ورطه ي هلاکت مي کشاند. فردوسي به اين مهم، التفات داشته است. انسان، هنگامي به کمال مي رسد که ميانه روي را سرلوحه ي زندگي خود قرار دهد. شهريار بايد بياموزد نه تندي و نه آن قدر سست عمل کند که کارها معطل بماند. بردباري، حد وسط شتاب و تنبلي است. در افراط و تفريط، صفات اهورايي در حد وسط قرار دارند. داد نيز به عنوان ويژگي نيک شهريار، در ميانه جاي مي گيرد و اگر از اندازه بگذرد، ظلم تلقي مي گردد.
چنين گفت کاي شهريار جهان
ز تو شاد يکسر کهان و مهان
کز اندازه دادن همي بگذرد
ازين خامشي گنج کيفر برد
همه کار گيتي به اندازه به
دل شاه از انديشه ها تازه به (21)
صفات و ويژگي هاي نيک اگر از اندازه عدول کنند، باعث رنجش خواهند شد. شهريار بايد سعي کند که حد ميانه را نگه دارد تا کسي آزرده خاطر نگردد.
کشاورز و دهقان و مرد نژاد
نبايد که آزار يابد ز داد (22)
بخشش يا دهش
در صورتي که اگر با بخشش، همراه باشد، جانب انصاف را نيز نگه مي دارد.
شهريار به وسيله ي داد و بخشش، گيتي را آباد مي سازد.
ز گرد فريدون و هوشنگ شاه
همان از منوچهر زيباي گاه
که گيتي بداد و دهش داشتند
ببيداد بر چشم نگماشتند
شهريار به فکر ثروت اندوزي نيست. قدرت در داشتن سيم و زر فراوان نمي باشد، بلکه ثبات و پايداري، در اين است که گنج در خزانه نماند و در راه داد، مصرف گردد. شهريار، سخاوت را پيشه ي خود سازد که در آن صورت از راه داد، گنجي حاصل مي آيد که هرگز پراکنده نمي شود.
که هر پادشاه کز داد گنج آگند
بدانيد کان گنج نپراگند (23)
پادشاهي که سخاوتمند نباشد، سزاوار تخت شاهي نيست. در دو حالت، سيم و زر در نظر، خوار جلوه مي کند: يکي در موقع جنگ که خرج هزينه هاي نبرد شود تا پيروز از ميدان بيرون آيند و ديگري در موقع بخشش؛ تا عمران و آباداني، بهتر صورت گيرد. شاهان به مقوله ي آباداني بسيار اهميت مي دادند. کيخسرو چون شهريار جهان شد سراسر ايران را گشت و براي آباد کردن مناطق ويران، سيم و زر داد و با گنج خود کوشيد تا همه جاي ايران، آباد گردد.
بي نيازي، از صفات خوب شهريار است و سخاوت مند، انسان بي نياز مي باشد و تمام ثروت را براي خود نمي خواهد؛ گرچه با اين عمل بر ماندگاري و ثبات سلطنت خود ياري مي رساند.
شهرياري و دين و داد
چو بر دين کند شهريار آفرين
برادر شود شهرياري و دين
نه بي تخت شاهيست ديني بپاي
نه بي دين بود شهرياري بجاي
دو ديباست يک در دگر بافته
برآورده پيش خرد تافته
نه از پادشا بي نيازست دين
نه بي دين بود شاه را آفرين
چنين پاسبانان يکديگرند
تو گويي که در زير يک چادرند (24)
البته شهريار اهميت فراوان مي يابد؛ زيرا شهريار، قدرت مند است و دستگاه و ديهيم و زور دارد. حيات جهان را بي پادشاه، امکان پذير نمي داند. وجود شهريار، ضرورت است. خردمندي و دين، بي پادشاه، ارزش و جايگاهي ندارد.
بپرسيد موبد ز شاه زمين
سخن راند از پادشاهي و دين
که بي دين جهان به که بي پادشا
خردمند باشد برين برگوا
هر آنگه که شد تخت بي پادشا
خردمندي و دين ندارد بها (25)
جهان، بي پادشاه، نظم و سامان ندارد. دليل ديگري که مي توان بر اهميت آن افزود، اين است که دادگري، وظيفه ي شهريار است و حيطه ي دادگري را وسيع مي گيرند و دين را در درون داد جاي مي دهند.
چون ديندار کين دارد از پادشاه
مخوان تا تواني و را پارسا
هر آنکس که بر دادگر شهريار
گشايد زبان مرد دينش مدار
چه گفت آن سخن گوي با آفرين
که چون بنگري مغز دادست دين (26)
در بالا، ارتباط داد و دين، دين و شهرياري را بيان نموديم. اين ارتباطات در شاهنامه، تفکيک ناپذيرند؛ بدين معنا که به هم متصلند و لازم و ملزوم يکديگرند. فردوسي در اثر عظيمش، نظريه ي «درجه ي پادشاهي به مرتبه ي نبوت» را مطرح مي کند. (27)
چنان دادن که شاهي و پيغمبري
دو گوهر بود در يک انگشتري
از اين دو يکي را همي بشکني
روان و خرد را بپا افگني (28)
تعريف مختصري از داد و ارتباطش با برخي مضامين را ارائه داديم. حال براي روشن تر شدن مفهوم داد به مصاديق آن مي پردازيم که اين مصاديق با کردار شهريار با رعيت و مسئوليت پذيري وي در قبال زيردستان، ارتباط دارد. با توجه به چرخه ي عدالت، داد، واژه اي است که رعيت را نگه مي دارد و باعث قوام دولت و جهان است.
مصاديق داد
مدارا به اين معناست که انسان با ديگران به نرمي و ملاطفت، برخورد نمايد و از تنگ نظري و سختگيري، دوري کند؛ زيرا انسان بي گذشت و خشن و بداخلاق از لحاظ اجتماعي، جايگاه خوبي نخواهد داشت. شهريار خوب بايد با زيردستانش به ملايمت رفتار کند. مدارا بايد به حدي باشد که سخن هر کسي را بشنود و اين در راستاي خردمندي است؛ حتي با گنهکار، تندي نکند و همچنين براي مردم، ارزش قائل شود تا کرامت انساني آنان حفظ گردد.
درشتي مکن با گنهکار نيز
که بي رنج شد مردم از گنج و چيز
از اين پس ندارم کسي را بکس
پرستش کنم پيش فرياد رس
ز لشکر يک نامور برگزيد
که گفتار هر کسي بداند شنيد (29)
يکي از نمونه هاي مدارا، اين است که شهريار و کاردارانش، بي آزاري را پيشه ي خود سازند.
شهرياران از شنيدن ظلمي که به زيردست شده، هراسناک مي گشتند؛ زيرا هر جايي که کوچک ترين ستمي روا گردد، نشان گر بيداد شهريار است و در صورت عدم جبران، پايان کار وي محسوب مي شود.
گراز کارداران و ز لشکرش
بداند که رنجست بر کشورش
نيازد بداد او جهاندار نيست
بر و تاج شاهي سزاوار نيست
سيه کرد منشور شاهنشهي
از آن پس نباشد و را فرّهي
چنان دان که بيدادگر شهريار
بود شير درنده در مرغزار (30)
شهرياري که فرّه ايزدي از او بگريزد، تمام مناسبات گيتي را بر هم مي زند؛ از اين رو شهريار، مشروعيتش را از دست مي دهد.
ب) احساس مسئوليت شاه در قبال رعيت
بر دولت (شهريار) است تا داد را اجرا کند و در اين راستا، حيطه ي مسئوليتي گسترده مي شود. يکي از وظايفش، محافظت از تاج و تخت (قلمرو) شاهي مي باشد. در اين گذر،
مراقب است تا جايي، حقي ضايع نگردد. يکي از مواردي که بايد در پي اداي حق گام بردارد، در قبال زيردستان است. انوشيروان، براي اين امر، بارگاه خود را به روي همه باز مي کند و اين حق را به مردم مي دهد که هر وقت بخواهند به وي مراجعه کنند.
مترسيد هرگز ز تخت و کلاه
گشادست بر هر کس اين بارگاه
هر آن کس آيد به روز و بشب
ز گفتار بسته مداريد لب
اگر مي گساريم با انجمن
گر آهسته باشيم با راي زن
بچوگان و بردشت نخچيرگاه
بر ما شما را گشادست راه
بخواب و ببيداري و رنج و ناز
از اين بارگه کس مگرديد باز
مخسبيد يک تن زمن تافته
مگر آرزوها همه يافته
بدان گه شود شاد و روشن دلم
که رنج ستم ديدگان بگسلم
مبادا که از کارداران من
گر از لشکر و پيشکاران من
نخسبد کسي با دلي دردمند
که از درد او بر من آيد گزند
سخنها اگر چه بود در نهان
بپرسد ز من کردگار جهان (31)
مي بينيم انوشيروان به نتيجه ي کار، التفات دارد. وي زيردستان را آزاد مي گذارد تا سخن خود را بيان دارند. اگر از کسي رنجي به آنان رسيده بگويند؛ چه آن که اگر شکايات و رنج ها در دل ها پنهان بماند، پروردگار، وي را مؤاخذه خواهد کرد؛ زيرا شهريار، مسئول اداره ي امور کشور، از بين بردن رنج مردم و فراهم ساختن آسايش و آرامش براي آنان مي باشد.
ج) خردگرايي
در نظام سياسي ذکر شده، عقل و خردورزي، يک پايه ي مهم تلقي مي گردد. شهريار، خردمند است. کارداران و ديگر کارگزاران حکومتي نيز بايد از قوه ي تعقل، برخوردار باشند و همواره شهريار را در مسائل مهم ياري رسانند. فردوسي، چنين شرايطي را مطلوب مي داند. در برابر اين، شرايط نامطلوب را نيز برمي شمرد.
بپرسيد شاه از دل مستمند
نشسته بگرم اندرون بي گزند
بدو گفت با دانشي پارسا
که گردد بر او ابلهي پادشاه
بدتر از اين موقعيت نمي شناسد که نادان بي خرد بر دانشمند پارسايي، برتري داشته باشد. در جامعه اي که نادانان، حکومت کنند، اهريمن ريشه مي دواند و به لحظه ي فروپاشي مي رسد.
فردوسي، بارها فوايد خردمندي را برشمرده است. شهريار بايد از نادانان و ابلهان بگريزد؛ زيرا جز زيان، چيز ديگري ندارند.
نگه کن که داناي ايران چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
که دشمن که دانا بود به ز دوست
ابا دشمن و دوست دانش نکوست
بر انديشد آن کس که دانا بود
بکاري که بر وي توانا بود
ز چيزي که افتد بر آن ناتوان
بجستنش رنجه ندارد روان
خردمند، مرد عمل است و هيچ کاري را بدون محاسبه و انديشه انجام نمي دهد.
خردمند را شاد و نزديک دار
جهان بر بدانديش تاريک دار
بهر کار با مرد دانا سگال
برنج تن از پادشاهي منال
چو يابد خردمند نزد تو راه
بماند بتو تاج و تخت و کلاه (32)
براي قوام پادشاهي، معقول اين است که خردمندان، نزد شاه، ارج و قربي داشته باشند و به نيکان نيز نيکي شود و در مقابل به بيدادگر و انسان فرومايه، مسئوليتي ندهند. سپردن کاري به اينان، فرجامش، رنج و درد است، به تن آساني مي رسد و ظلم پيشه مي کند و اگر زماني از وي باز پس گيرند، هراسان مي شود. ترس و خوف، امکان دارد سلطنت را به مخاطره اندازد، وي مطيع شهريار نخواهد بود. چون آزرده دل گردد، دست به هر کاري مي زند و پنهاني دشمني مي کند.
چنين گفت خسرو که آن داستان
که داننده ياد آرد از باستان
که هرگز به نادان و بي راه و خرد
سليح بزرگي نبايد سپرد
که چون بازخواهي نيايد به دست
که دارنده زان چيز گشتست مست
چه گفت آن خردمند شيرين سخن
که اگر بي بنان را نشاني ببن
بفرجام کار آيدت رنج و درد
بگرد در ناسپاسان مگرد
چو از تو ستاند تن آسان شود
وگر چو زو بازخواهي هراسان شود (33)
داد، از ملزومات اداره ي جامعه است. امنيت، آسايش، رفاه و آباداني از داد، منتج مي گردد. اين مؤلفه ها، کالاهاي اساسي مورد نياز رعيت، و دولت، مسئول عرضه ي آنها مي باشد. در ذيل به بررسي برخي از اين نتايج مي پردازيم.
نتايج داد
امنيت، يکي از مؤلفه هايي است که يک نظام سياسي براي دوام نياز دارد و از کالاهاي اساسي مورد تقاضاي مردم مي باشد. وقتي امنيت در سرزميني برقرار باشد، مردم با خيال آسوده به کسب و کار مي پردازند و خير و برکت، به آنان روي مي آورد. امنيت را مي توان به امنيت داخلي و خارجي تقسيم کرد. امنيت با داد، ارتباط مستقيم دارد. امنيت داخلي در صورتي حاصل مي گردد که فرد واجدالشرايط، حکومت کند. از ويژگي هاي اين فرد، اين است که در آرامش و آسايش به سر مي برد و اين آرامش در وجود شهريار، زيردستان را نيز مستفيض مي گرداند و آنان به يکديگر طمع نمي ورزند و در هراس از هم به سر نمي برند و اين گونه، جهان، ايمن مي شود.
چو يکچند گاهي برآمد برين
جهان گشت ايمن به داد و بدين
کسي را ببد از کسي بيم نه
طمع کس ز کس بر جوي سيم نه
آرامش از نشانه هاي امنيت است. غلبه ي نيروهاي خير بر نيروهاي شر در وجود شهريار، اولين گام اجراي عدالت در گيتي مي باشد و آن گاه، امنيت، رواج مي يابد و شهريار نيز ايمن مي گردد. (34)
يکي ديگر از نشانه هاي امنيت، اين است که فضا براي فعاليت انسان هاي نيک فراهم باشد و بتوانند با آسايش زندگي کنند و در شادي و ايمني به سر برند و انسان هاي بد، همواره در خوف و هراس باشند و فضا براي آنان تنگ گردد. اگر اين گونه افراد، آزادي عمل داشته باشند، امنيت نيکان را به خطر مي اندازند و سلطنت، ديگر روي امنيت را نخواهد ديد.
دگر گفت با تاج و نام بلند
کرا خواني از خسروان سودمند
چنين داد پاسخ کزان شهريار
که ايمن بود مرد پرهيزکار
وز آواز او بد هراسان بود
زمين زير تختش تن آسان بود (35)
امنيت از خارج مرزها در صورتي خدشه دار مي گردد که در داخل سرزمين، مشکل يا خلأيي يافت شود يا سلطنت، بي شاه بماند و يا شهريار به بيداد گرايد. به عبارت ديگر، ناامني در داخل، کشور را از جانب دشمنان خارجي، ناامن مي گرداند.
انوشيروان از بزرگمهر پرسيد:
بدو گفت کسري که آبادشهر
کدامست و مازو چه داريم بهر
چنين داد پاسخ که آباد جاي
ز داد جهاندار باشد به پاي
و در نهايت در اثر عمران و آبادگري هم دولت و هم مردم ذينفع هستند.
جهان را چو آباد داري بداد
بود تخت آباد و دهر از تو شاد
ب) آباداني و آبادگري
پي آمد ديگر داد، آباداني است. شهريار از تمام نيروي خود در جهت آباد کردن گيتي استفاده مي کند؛ چرا که آباداني جهان، سبب پسروي اهريمن و تاريکي، و افزايش حوزه ي اهورامزدا مي گردد و اين، رخ نمي دهد مگر در سايه ي داد شهريار نيک. شهريار، در راه آباداني از بخشش گنج، دريغ نمي کند. سيم و زر به ارزانيان يا همان کشاورزان و صاحبان صنايع داده تا زمين را آباد کنند. اقتدار شاه از راه برقراري عدل و داد، افزايش مي يابد.
بهر سو فرستاد پس موبدان
بي آزار و بيدار دل بخردان
که تا هر سوي شهرها ساختند
بدين نيز گنجي بپرداختند
بدان تا کسي را که بي خانه بود
نبودش نوا بخت بيگانه بود
همان تا فراوان شود زيردست
خورش ساخت با جايگاه نشست (36)
مشاهده ي مناظر ويراني ده يا شهر و ملاحظه ي زمين هاي بي صاحب و بلااستفاده، براي شاه، سنگين بود و او را دچار غم و اندوه و ترس مي کرد. گفتيم آباداني و عمران، از داد منتج مي شود. شهريار مي داند که ويراني، يعني بيداد، و بيداد، يعني از دست دادن فرّه ايزدي. پس، عمران و آبادگري، مؤلفه اي مهم است که بايد به آن توجه گردد.
انوشيروان، خراج را از زمين هايي که به آنها آفت رسيده بود، برداشت و به بي مايگان، وسايل و ابزار کار داد تا زمينشان را آباد گردانند.
زمين را که آن را خداوند نيست
بمرد و ورا خويش و پيوند نيست
نبايد که آن بوم ويران بود
که در سايه ي شاه ايران بود
که بدگو برين کار تنگ آورد
که چونين بهانه بچنگ آورد
ز گنج آنچه بايد مداريد باز
که کردست يزدان مرا بي نياز
چو ويران بود بوم در برّ من
نتابد در و سايه ي فرّ من
کسي را که باشد برين مايه کار
اگر گيرد اين کار دشوار خوار
کنم زنده بردار جايي که هست
اگر سرفرازست و گر زير دست (37)
انوشيروان، ظلم کنندگان به زير دست و سبک شمرندگان فرمان وي را به کيفر سخت مي رساند. يکي از مهم ترين علت، آن اين است که کار عمران به تأخير نيفتد. در صورت بروز ظلم، رعيت از کار و معاش باز مي مانند و آباداني صورت نمي گيرد.
بيداد
اگر به راه داد برنگردد، در واقع، نامه ي عزل خويش را امضا کرده است، حتماً نابود خواهد شد و همه از او به بدي ياد مي کنند.
چنين گفت نوشين روان قباد
که چون شاه را دل بپيچد ز داد
کند چرخ منشور او را سياه
ستاره نخواند و را نيز شاه
ستم نامه ي عزل شاهان بود
چو درد دل بيگناهان بود
ستايش نبرد انک بيدار بود
بگنج و به تخت مهي شاد بود
گسسته شود در جهان کام اوي
نخواند به گيتي کسي نام اوي (39)
دوم، ويراني در اثر بي کفايتي و بي لياقتي شهريار که البته نتيجه ي بي خردي وي مي باشد. گيتي به سوي تباهي و ويراني کشيده مي شود. مردمان، رفاه، آسايش و آرامش نخواهند داشت. همه ي معادلات به هم مي خورد و نتيجه ي اعمال خود را هم در دنيا و هم در آخرت خواهند ديد.
چو بيدادگر پادشاهي کند
جهان پر ز گرم و تباهي کند
اگر پشه از شاه يابد ستم
روانش به دوزخ بماند دژم
جمع بندي
جهان به دولت، وابسته است. دولت، همان شهريار است؛ با فضايل اخلاقي که نام برديم و دولت به وسيله ي دستور/ قانون اشا، قوانين را کشف و وضع مي کند و سلطنت، آن را اجرا مي نمايد. سلطنت يا دستگاه و ديهيم شاهي، به مرداني نياز دارد که از آن محافظت کنند و سپاهيان، مزدبگيران شهريارند. براي انجام بهتر وظايف بايد به لحاظ مالي به آنان توجه کرد که اين ثروت از رعيت و خراجي که مي پردازند، به دست مي آيد. رعيت در زندگي خود به داد شهريار، نيازمند است؛ چرا که «داد»، يکي از صفات ضروري شهريار است که آباداني، آسايش، رفاه و امنيت را به دنبال دارد. اگر شهريار، دادگر باشد، کشور، آباد و امن خواهد شد؛ در آن صورت، زندگي مردم، رونق خواهد داشت. و آن گاه به دولت خراج مي پردازند و سپاهيان، تأمين مي شوند و سلطنت، محافظت و قانون، اجرا مي گردد و دولت، پايدار مي ماند و جهان، قوام مي يابد.
پينوشتها:
* کارشناسي ارشد علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم (ع)
1. در روزگار بهرام، موبد، پادشاه را از نتايج ستم گري و بيداد آگاه کرد و در اين باره، مثالي از زبان جغد آورد. هنگامي که پادشاه، آواز جغد را شنيد، پرسيد آيا گفتار اين پرنده را مي فهمي؟ موبد گفت آري. «جغد نر مي خواهد با جغد ماده اي، جفت شود و جغد ماده، شيربهاي خود را بيست ده ويرانه شرط مي کند و از ديه هايي که در عصر بهرام ويران شده است تا در آنها به نوحه سرايي و زاري بپردازد و نر، شرط ماده را پذيرفت و به وي گفت اگر فرمانروايي اين پادشاه ادامه يابد، هزار ده ويران هم به عنوان تيول به تو خواهم بخشيد و چنين شرطي از هر خواسته ي ديگر آسان تر است. پادشاه از خواب غفلت بيدار شد و با موبدان خلوت کرد و مقصود او را در اين باره پرسيد. موبدان گفتند: پادشاها، کشور، ارجمندي نيابد جز به دين و فرمانبري از خدا و عمل کردن به اوامر و نواهي شريعت او و اين استوار نشود جز به پادشاهي و پادشاهي، ارجمندي نيابد و مردان نيرو نگيرند جز به مال (زر و سيم) و به مال نتوان راه يافت جز به آباداني و به آباداني نتوان رسيد جز به داد». (مقدمه ي ابن خلدون، ص 553)
2. عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ي ابن خلدون، ترجمه ي محمد پروين گنابادي (تهران: مرکز انتشارات علمي و فرهنگي، ج اول)، ص 73-72.
3. اشا يکي از مفاهيم پيچيده و کليدي در اوستاست که از آن به راستي، پاکي، درستي و پارسايي تعبير شده است. فردوسي واژه ي راستي را پذيرفته و همه جا به کار مي گيرد. اشا چونان سامان مقدر که بر مبناي آموزه هاي ديني، مناسبات آدمي، دام، کشتزار و جامعه را تنظيم مي کند. اشا قانون کلي است که همه چيز بر طبق آن سامان مي يابد. اين قاعده بر رابطه ي خدا و مخلوقات نيز حاکم است. راستي شامل تمام صفات و ويژگي هاي نيک از جمله عدل و داد، دانايي، بردباري، بخشش و ... مي شود. براي مطالعه ر. ک به محمد عباديان، اشا در گاهان، ج 27، ص 276 و مري بويس، زرتشتيان باورها و آداب زميني، ترجمه ي عسگر بهرامي، ص 30.
4. ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه، پادشاهي خسرو پرويز، ج 9، به کوشش سعيد حميديان (تهران: انتشارات قطره، 1375، ص 123) بيت 1918.
5. همه پاک در گردن پادشاست
که پيدا شود زو همه کژ و راست
ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه، بهرام گور، ج 7، ص 408، بيت 1825.
6. ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه ي فردوسي، ج 8، پادشاهي انوشيروان، ص 61، ابيات 153-144.
7. چنين داد پاسخ جهاندار باز
که از پهلوانان نيم بي نياز
8. ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه ي فردوسي، پادشاهي شيرويه، ج 9، ص 270، بيت 259-254.
9. هوشنگ، طهمورث به جنگ ديوان رفتند و آنان را شکست دادند. طهمورث، يک تنه ديوان را به بند کشيد. به نظر مي رسد اين اختلاط پهلواني و شاهي، به اين دليل است که در اين دوران، جامعه به سمت نوعي سازمان يابي ابتدايي حرکت مي کند و تفکيک بين نقش ها به دشواري صورت مي گيرد.
10. ابوالقاسم فردوسي، پيشين، شاپور ذوالاکتاف، ص 255، ابيات 650-649.
11. ابوالقاسم فردوسي، همان، ج 8، پادشاهي نوشين روان، ص 298، بيت 4039.
12. ابوالقاسم فردوسي، همان، ج 8، ص 296، ابيات 4157-4153.
13. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي شيرويه، ج 9، ص 269، ابيات... 240.
14. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي اردشير، ج 7، ص 181، ابيات 455-450.
15. هنرهاي ما شاه داند همه
که او چون شبان ست و ما چون رمه.
16. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي کسري انوشيروان روان، ج8 ، ص 60، ابيات 133-122.
17. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي اردشير، ج 7، ص 184، ابيات 505-504.
18. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي بهرام گور، ج7 ، ص 305، ابيات 35-33.
19. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي خسرو پرويز، ج 9، ص 28، ابيات 304-303.
20. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي بهرام گور، ج 7، بيت 20.
21. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي بهرام گور، ج 7، ص 364، ابيات 1040-1038.
22. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي کسري انوشيروان روان، ج 8، ص 71، بيت 328.
23. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي بهرام شاپور، ج 7، ص 262، بيت 3.
24. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي اردشير، ج 7، ص187، ابيات 562-558 .
25. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي انوشيروان، ج 8، ص 275، ابيات 3809-3803.
26. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي اردشير، ج 7، ص 187، ابيات 568-566.
27. ملاحسين واعظ کاشفي نيز اين نظريه را بيان مي کند: پس درجه ي پادشاهي به مرتبه ي نبوت است؛ چه نبي، واضع شريعت است و پادشاه، حامي آن. از اين جا گفته اند الملک و الدين توأمان و در اين معني واقع شده است:
نزد خرد شاهي و پيغمبري
چون دو نگين اند و يک انگشتري
گفته ي آنهاست که آزاده اند
کاين دو، ز يک اصل و نسب زاده اند.
ملاحسين واعظي کاشفي، اخلاق محسني، بمبئي، مطبعه ي صفدري، 1311 هـ.ق، ص 7-6؛ به نقل از سيد جواد طباطبائي، زوال انديشه ي سياسي در ايران (تهران: انتشارات کوير، 1375)، ص 263.
28. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي يزدگرد، ج 9، ص 355، بيت 535-534.
29. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي کيخسرو، ج 5، ص 352، ابيات 1990-1988.
30. همان، ص 183، ابيات 500-305.
31. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي انوشيروان، ج 8، ص 67، ابيات 259-250.
32. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي انوشيروان، ج 8، ص 312، ابيات 4434-4432.
33. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي خسرو پرويز، ج 9، ص 31، ابيات 353-348.
34. گر ايمن کني مردمان را بداد خود ايمن بخسبي و از داد شاد
ج 8، انوشيروان، ص 312، بيت 4420.
35. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي نوشين روان، ج 8، ص 126، ابيات 1219-1217.
36. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي اردشير، ج 7، ص 178، ابيات 403-400.
37. ابوالقاسم فردوسي، همان، انوشيروان، ج 8، ص 61-60، ابيات 140-134.
38. چو خسرو به بيداد کارد درخت بگردد از او پادشاهي و بخت
39. ابوالقاسم فردوسي، همان، پادشاهي اشکانيان، ج 7، ص 115-114، ابيات 29 به بعد.
منبع:نشريه علوم سياسي ، شماره45.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}